کد مطلب:317041 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:246

عباس مرا شفا داد
سید سعید بن سید ابراهیم بهبهانی كتابی در مناقب و فضائل حضرت قمر بنی هاشم علیه السلام دارد به نام «اعلام الناس فی فضائل العباس». مؤلف این كتاب گرانمایه، انگیزه خود را از تألیف آن چنین نگاشته است:

در جوانی مرض عجیبی بر من عارض گشت به گونه ای كه تمام اطبای نجف، از جمله دكتر «محمد زكی اباظه» كه از پزشكان حاذق و



[ صفحه 115]



مشهور محلی بودند، نتوانستند معالجه ام كنند. به ناچار به كوفه نزد دكتر «محمد تقی جهان» كه متخصصی بزرگ و دكتری معروف بود مراجعه كردم، لیكن معالجات او نیز مؤثر واقع نشد، و من روز به روز ضعیف تر می شدم تا آنجا كه خویشاوندانم از بهبودی من قطع امید كرده و هر لحظه منتظر بودند كه مرگ، مرا دریابد.

سه سال تمام از سال 1351 تا سال 1353 ه. ق گرفتار این درد بی درمان بودم. پدرم برای شفای من به شهر «حله» رفت و به قاسم بن موسی بن جعفر علیه السلام امام هفتم متوسل شد؛ و مادرم بر بالینم نشسته و جز گریه و زاری كاری از دستش ساخته نبود. شب هفتم ماه محرم در خواب دیدم مردی شریف و بزرگوار به بالینم آمد و پرسید: «سید سعید! پدرت كجا رفته؟!»

در پاسخش گفتم: «به قریه ای مسافرت كرده كه قبر قاسم بن موسی بن جعفر علیه السلام در آنجا است.» آن مرد بزرگوار و نورانی گفت: «تو هم به كربلا برو». من از خواب بیدار شدم ولی غیر از مادرم كسی را ندیدم. شب هشتم و نهم باز همین خواب تكرار شد و آن مرد نورانی به من تاكید می كرد تا به كربلا بروم. مطلب را با مادرم در میان گذاشتم و او هنگامی كه مشخصات آن مرد را از من شنید گفت: «این آقای نورانی و بزرگوار، حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام است و باید طبق دستور او به كربلا برویم و به آن حضرت متوسل شویم». من قدرت كوچكترین حركتی نداشتم و به قدری رنجور و ناتوان شده بودم كه نمی توانستم در اتومبیل یا وسیله ی نقلیه ی دیگری بنشینم. به ناچار تابوتی تهیه كردند و



[ صفحه 116]



مرا به وسیله ی آن حركت دادند. چون به كربلا رسیدیم، بلافاصله وارد حرم مطهر حضرت ابوالفضل علیه السلام شدیم و مرا به ضریح بستند.

مادرم در كنارم نشست و به دعا و گریه و زاری پرداخت و من همچنان رنجور و بی رمق در كنار مزار حضرت ابوالفضل علیه السلام دراز كشیده بودم. دقایقی چند به همین منوال گذشت. كم كم عرقی شفابخش، سرتاپای مرا در خود گرفت و احساس كردم كه تب و درد از بدنم بیرون می رود. ساعتی بعد من كاملا شفا یافته بودم و بی غم و سبكبال از جای خود بلند شدم. عده ی زیادی از زائرین كه از ابتدای ورود ما به حرم، ناظر این صحنه بودند، پس از مشاهده ی این معجزه ی بزرگ به جانب من حمله ور شدند و لباسهای مرا بر تنم پاره پاره كردند و هر یك، تكه ای را به تبرك برداشته و با خود بردند. از آن روز كه شفا یافتم، نذر كردم تا در برابر لطف و كرامت حضرت ابوالفضل علیه السلام كتابی در مورد زندگی و حالات این فرزند رشید امیرمؤمنان علیه السلام بنویسم و الحمدلله بعدها در این كار توفیق یافتم. كتاب مورد نظرم را در چهار صد صفحه نوشتم و آن را «اعلام الناس فی فضائل العباس» نامیدم و به دوستداران آن حضرت تقدیم نمودم. در ضمن نام اولین فرزندم را به میمنت نام قمر بنی هاشم علیه السلام، «فاضل» نهادم [1] .



[ صفحه 117]




[1] سردار كربلا، ترجمه العباس، مرحوم مقرم، ص 262 به نقل از كرامات حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام، سيد علي حسيني، ص 72.